عزل مشائی، پرده ای دیگر از دولت مردم فریب

مطمئن باشید که در چند روز آینده خبری از استعفا یا عزل اسفندیار رحیم مشائی ،معاون اول رئیس جمهور خواهید شنید . اما اشتباه نکنید ،این هم  یک بازی بود . اولین تردیدها زمانی بوجود آمد که مشائی به عنوان معاون اول و ثمره هاشمی به عنوان دستیار منصوب گردیدند و معاون مشائی که شخصی ناشناخته بود به جای اسفندیار دولت نشست . در چارت سازمانی ریاست جمهوری ،پستی به عنوان دستیار ارشد وجود نداشت و اولین زمزمه ها بوجود آمد . سایت های خبری تابناک و فرارو در مطالبی جداگانه از این انتصابات به عنوان دولتی با دو معاون اول نام بردند و این عمل را نقد کردند. ولی در پشت پرده ماجرای دیگری وجود دارد . دولت فعلی و در راس آن احمدی نژاد به شدت نگران عدم مشروعیت اش در داخل کشور است و آگاه است که با این میل نارضایتی به سختی می تواند کارها و برنامه های خودش را عملی سازد ،از دیگر سوی، رهبر به عنوان بزرگترین حامی دولت شدیدا تحت فشار می باشد . محمود احمدی نژاد با آگاهی از میزان حساسیت افکار عمومی نسبت به مشائی ابتدا وی را به سمت معاون اولی ارتقا داد تا احساسات و افکار عمومی دوباره علیه وی بسیج شوند و همین اتفاق هم افتاد،نمایندگان اعتراض کردند ،مراجع تقلید به خشم آمدند و از کوچک و بزرگ نارضایتی شان را از این انتخاب اعلام نمودندتا جائیکه رهبر حتی نامه ای در این راستا نوشت . حال چند روز آینده فرصتی دیگر برای پرده دوم این نمایش است ؛مشائی استعفا داده می شود و دوباره به سازمان گردشگری باز می گردد تا رئیس جمهور وجهه منطقی و نقدپذیری خود را در افکار عمومی ترمیم سازد و رهبر را از انگ حمایت بی چون و چرای دولت وارهاند و هم با ایجاد یک حس پیروزی کاذب برای جریان اپوزیسیون ، ذره ای از انرژی وحشتناک این طیف را آزاد کند و از دیگر سوی جایگاه به شدت متزلزل دولت نهم را در بین مراجع قم بهبود ببخشد.

لینک این مطلب در بالاترین

لینک این مطلب در iranonair

به همین سادگی

به او می گویم :"امید، مرا چند تا دوست داری؟"، امید به سقف نگاه می کند و خوب می دانم که چقدر لجش گرفته است . می گوید: "به اندازه‌ی تمام افراد روی زمین . بسه ؟" می دانم که دروغ می گوید مرا حتی به اندازه منشی دماغ عمل کرده شرکت هم دوست ندارد . به او می گویم : "منم همین طور ، مثل تو !". یعنی یک تار موی پوریا همکلاسی سابق‌ام را با تو و خانواده‌ات عوض نمی کنم. به هم خیره می شویم، خنده‌مان می‌گیرد از روز اول آشنائی‌مان هم همین‌طور بود ،فکر هم را خوب می‌خواندیم . همیشه از این ویژگی‌اش لجم می‌گیرد، فکر کنم او هم . روی مبل نشسته‌است و حرص را درون چشمانش می توانم بخوانم؛ با نیشخندی گوشه‌ی لبش آرام می‌گوید: "شام نمی خوای بیاری؟" می خواهد لج من را در بیاورد .به او می گویم :" پس کی برام ماشین می‌خری"؟ خنده روی لبش گم می‌شود.

خس و خاشاک

احمدی نژاد ضمن ابراز تاسف از سقوط هواپیمای تهران - ایروان ،آن را دسیسه ای دیگر از انگلیس خبیث خواند و افزود : عده ای خس و خاشاک در آسمان پیدا شدند و هوا را مه آلود کردند تا هواپیما سقوط کند . همین خس و خاشاک هفته های قبل به خیابان ریخته بودند و می خواستند حکومت را از دست ما در بیاورند که ما با شدت با آنها برخورد کردیم  . وی با اعلام اینکه این خس و خاشاک تحت تاثیر رسانه های غربی خصوصا بی بی سی فارسی قرار گرفته اند ،از بسیج و سپاه خواست که به خیابان آمده و با باتوم و تقنگ به جان قاتلان مسافران هواپیما بیفتند . وی در پایان اضافه کرد که کلیه اسناد توطئه خس و خاشاک از ماهها قبل در دفتر ریاست جمهوری موجود می باشد و با گفتن جملات طلائی " بگم ؟ بگم؟ " تهدیدبه افشاگری کرد. 

لینک این مطلب در سایت با.لاترین

لینک این مطلب در ایران .پراد

و لینک ترجمه این مطلب در pedestrain

روز هفتم

مطلبی که در ذیل می خوانید قسمتی از یک داستان کوتاه می باشد که مدتی ست مشغولم کرده است . دوستان عزیز! لطف کنند نقد بفرمایند ،باشد که رستگار شویم

    دیشب خواب بسیار عجیبی دیدم ،خواب های من همیشه تودرتو و سر در گم هستند و به ندرت پیش می‌آید که خوابی را به خاطر بیاورم . در خواب ،معلم کلاس چهارم ابتدائی‌ام را دیدم . یک مرد سبیلو با موهائی مجعد،سال هاست که او را ندیده‌ام .روی سینه‌ام نشسته‌بود و به صورتم سیلی می‌زد و با همان صدای بم و خش دارش حرف می زد؛می خواستم داد بزنم ولی انگار کسی صدایم را قطع کرده بود؛صدایم را خودم هم نمی شنیدم؛ می خواستم از زیر دستش بگریزم ولی انگار کسی دست و پایم را بسته بود؛تکان نمی توانستم بخورم او همچنان حرف می زد  و حرف می زد؛به خاطر ندارم که چه حرفی ولی همین قدر را می‌دانم که مرا به جرمی تنبیه می کرد و برای این کارش دلیل می‌آورد. دوباره سیلی‌ام زد این بار خیلی محکم‌تر،می خواستم بلند شوم ، نتوانستم ؛روی سینه ام نشسته بود . اشک در چشمانم جمع شده بود ،می خواستم گریه کنم ولی او همچنان حرف می‌زد ،حرف،حرف،حرف،بغض گلویم را فشار می داد . یک دفعه  نمی دانم چه شد ولی انگار کسی دستم را گرفت و بلند شدم، زورم زیاد شده بود انگار . با مشت و لگد به جانش افتادم . او بر روی زمین افتاده‌بود و با یک نگاه خیره مرا نگاه می‌کرد .حتی پلک هم نمی زد . آنقدر با لگد توی صورتش زدم که صدایش قطع شد . دیدم که مرده است . دلم خنک شد .پیش خودم گفتم که حقش بود . ولی بعد دلم برایش سوخت.آخر خیلی دوستش داشتم . گریه‌ام گرفت . ازخواب بیدار شدم ناگهان یاد روزی افتادم که املایم را ننوشته بودم و او مرا بازخواست کرد ؛جواب دادم که کسی نبود که به من املا بگوید و او گفت : پدر و مادرت کدام گوری بودند که به تو املا نگفتند ؟ و من هیچ نگفتم . یکی از بچه گفت :آقا اجازه پدر و مادر نداره ، همه‌شون مردن . و او فقط به من نگاه کرد . درست مثل همان نگاهی که وقتی با لگد کشتمش به من خیره شده بود.

 

کوته کنیم قصه که ...

     طنز آخرین امید روشنفکران برج عاج نشین است که (حداقل در حال حاضر) نیک آگاه گشته اند که صاحب هژمونی و نفوذ در بین توده ها نیستند و دوران نفوذ کلام و کاریزمای روشنفکری به آخر خط رسیده است( که اگر برای آن آغازی متصور باشیم ).  و طنز نویس همچون وصله ای ناجور بر قبای اتوکشیده و پرغرور هنرمندان و روشنفکران نشسته است و پنبه تمام تئوری های انحصارگرایانه سیاستمداران پراگماتیک را می زند و آب به خوابگاه مورچگان می ریزد  و چنان آتشی بر دل های خفته می اندازد که مو بر تن ستمگران سیخ می کند و شادمان از ارضای میل عصیانگری خویش به همه مدعیان ثابت می کند که همچنان طنز اجتماعی ترین گونه ادبیات است .و طنز ژورنالیستی پرمخاطب ترین وجه ادبیات.

      در این میان منتقدان طنز و اخلاق گراهای سانتی مانتال ،گوئی در این زمان زندگی نمی کنند و حتی نیم نگاهی به حوالت تاریخ نمی اندازند که این گونه  با سر دادن فریاد "وا اخلاقا"،با کند کردن تیزی طنز ،کمر به قتل آن  می بندند و طنز نویس را تکفیر می کنند. منتقدان اتوکشیده که طنز جسور را فاحشگی ادبیات می نامند و در کمال بی انصافی نظریه می دهند که طنزنویس با دریدن پرده عصمت کلمات ، اخلاق را به زیر کشیده است تا عصبیت ها و کج فهمی صاحب قلمش را آرام سازد .در چنین غوغائی لحظه ای درنگ نمی کنند که از خود بپرسند در دنیائی که انسانهای وحشی در پشت لبخندهای دیپلماتیک و لباس های اتوکشیده به صورت هم چنگ می اندازند و جان مردم کشورشان را معامله می کنند ، دیگر  صحبت از اخلاق دیگر چه شان نزولی خواهد داشت ؟

    در واقع حقیقت طنز اگرچه که متضمن خنده است اما فراموش نکنیم که خنده در عرض طنز قرار می گیرد. جنس حقیقت طنز ، حقیقتی متفاوت با مفهوم اعتباری حقیقت که ملتزم و ملحق به ارزش ها ، میتولوژی و حتی اخلاق است . طنز ، ضوابط هنجاری (نرماتیف)را زیر سوال می برد اما در پس آن پرچم حقیقتی برهنه را به اهتزاز در می آورد که متضمن هنجارهائی به مراتب فراتر است ، ممکن است باعث خنده های استهزاآمیز عده ای بشود ، ولی در پس آن سرنوشت میلیون ها انسان را از ورطه نابودی نجات می دهد.

    سخن کوتاه ،مگر نه آنکه می بایست به طنز نویس به عنوان یک هنرمند و درنهایت به مثابه یک اصلاح گر نگریست  که با قلم خود این چنین به  پاکبازی مبادرت می ورزد. پس چگونه می توان او را هنرمند بنامیم ولی برای او شان آینده بینی و ژرف اندیشی در ساختار اندیشگی اصولا مشابه مردم قائل نباشیم و تصمیماتش را هرچند ناخوشایند محترم نشماریم  و او را کارمند دون پایه ای بدانیم که هر وقت خواستیم و عرصه تنگ گردید و خلق مانتنگ شد به میدان بیاید !!!

   از فروردین سال جاری که نگارنده تصمیم گرفت طنز بنویسد و رسالت‌اش را هرچند ناچیز نسبت به اتفاقات سیاسی کشور ادا کند ،با لطف و عنایت دوستانی مواجه گردیدم که با تحسین و تشویق‌شان مرا به تداوم نوشتن این مقال ها امیدوار ساخنتند ،تا جائیکه تعداد بازدیدکنندگان این وبلاگ به مدد لینک های سایت هائی چون خوابگرد و مجله اینترنتی تازه‌های ادبی و آی طنز و مینیاتور با افزایش 700درصدی مواجه گردید و بعضا به عددی 4رقمی در روز رسید . بارها مطالبم در سایت های اجتماعی چون بالاترین و دنباله داغ شد و به دفعات در فیس بوک و ایمیل های گروهی و سایت های خبری بر چشمان نازک بین شما بوسه زد . اما پس از انتخابات به دلایلی سرنوشت در مسیری قرار گرفت که دیگر به طنز نپردازم و مشغول باشم به هرچه غیر سیاست .اما مدتی ست که ایمیل ها ،کامنت های خصوصی و گلایه های دوستانه مرا می رنجاند و مرا که کلیه بازدیدکنندگان وبلاگ را از دوستان خود می پندارم با هجم عظیمی از عظیم تهمت و تهدید و توهین مواجه کرد که به بزدلی و بی دردی متهم کردند. دوستان عزیز ! مگر شما چند خط در مورد من می دانید ؟ حتی به جز تعداد معدودی اسم واقعی من را هم نمی دانید !چه می دانید که در زندگی هر فرد چه می گذرد ؟ چه گرفتاری هائی دارد و چه مشکلاتی ؟ به آن سادگی که فکر می کنید نیست ! من فقط زندگی‌ام را می‌خواهم. صدای سریر قلم را ترجیح می‌دهم به هزار فریاد زنده باد و مرده باد،نوشتن داستانی که کسی آن را نفهمد و نخواند را عوض نمی کنم به مطلبی سیاسی که می تواند آتش به تنبان هزار آدم عوضی بیندازد ، خلق ام تنگ است،طنزم نمی آید .فرصت می‌خواهم برای نفس کشیدن ،برای کتاب خواندن،برای کشف لحظات جدید،برای عاشق شدن

 

شاید وقتی دیگر

   روزگار ما ،روزگار آشفتگی و درهم ریختگی ست، در هم ریختگی عقل خود بنیاد که حتی راه بقای خود را نمی داند. عصرما، عصر حماقت است،حماقت مسلح ،حماقتی که می تواند به زندان بیندازد، بکشد، شکنجه کند، رمه های بی سرنوشت را به حمایت از خود برانگیزاند و با کشت و کشتار و تقلب ، نظریات جامعه‌شناسی خود را اثبات کند. دوره ما ، دوره ی تعجب است، استبداد افسار گسیخته به بهانه دموکراسی ساحات عالم را به بند می کشد و بت های مقدس ذهنی با شکرشکنی از خاطرات ازلی قابیلیان، حقیقت را به مسلخ می برد.

   دوره ایست که ناگزیر هستیم بزرگان و داعیه داران! صامت خود را نظاره کنیم که همچون نعشی متعفن بر فراز خرمنی از امیدهای سوخته و دل‌های شکسته نشسته‌اند و کتاب بی‌برگی خود را با انگشت موهوم مراقبه ورقمی زنند و سخن به مزد می‌گویند و حقیقت به مصلحت می‌فروشند تا سکوت‌شان دلیلی باشد بر صدق مدعای تروریست‌ترین انسان‌های روزگار

   جنایت‌کاران صاحب هژمونی در توده‌های مردم گشته‌اند و با مسخ کردن فکر و اندیشه،هرگونه که می خواهند حکم می‌رانند چرا که نیک دریافته‌اند که می‌توان بزرگترین جنایات عالم را مرتکب شد ،به شرطی که بتوانی آن را توجیه کنی و نشخوار سیاسی‌اش را تحویل مردم دهی

   روزگار ما ،روزگار واژگونی است،کوتوله های سیاسی بر فراز نشسته‌اند، دانائی جای خود را به جهالت داده است، به نام آزادی مردم را برده می‌خواهند،به شعار هر چیز آن را از بن بر می اندازند و پلشت و ناچیز جلوه می دهند ولی آیا کوتوله‌ترین مردان دنیا می توانندفکر ما را هم به بند بکشند؟

پی نوشت : دیگر سیاسی نخواهم نوشت، حالم از سیاست و مردانش به هم می‌خورد،می خواهم عکس بگیرم، خط بنویسم،ساز بزنم ،دوباره . شاید هم کمی داستان

انواع بازداشت در ایران

تقدیم به محمد قوچانی و دیگر عزیزان که در پشت دیوارهای سیمانی شب سیاه خود را  روز می کنند:

بازداشت از نوع ملوانان انگلیسی:

در این نوع بازداشت، ابتدا متهم تجاوز می کند به چیز ما ،بعد دستگیر می شود ،سپس حکم اعدام برایش صادر می شود . ولی هرچه به زمان اعدام نزدیک تر می شود ، به متهم بیشتر خوش می گذرد تا آنجا که با رئیس جمهور عکس یادگاری میگیرد ،کت و شلوار هاکوپیان هدیه می گیرد، جیب هایشان پر از پسته می شود و در نهایت با قالی ایرانی به همه ی ما بای بای می گویند.(خداوندا تجاوز به این آب و خاک را نصیب مان گردان)

بازداشت از نوع سعید امامی :

ابتدا متهم راننده اتوبوس می شود ، وقتی در دره سقوط نمی کند ،ایدئولوگ می شود برای اونجا،بعد دستگیر می شود ،سپس فامیلی اش از اسلامی به امامی تغییر می یابد، در اخبار خودسر و نفوذی اعلام می شود ، بعد اصلن نبوده از اول،بعدا باز هست می شود ، به حمام می رود ، داروی یه جای بی ادبی را می خورد ، به عنوان خائن می میرد، روی سنگ قبرش می نویسند شهید، بعد اصلاح طلب می شود، آخرش هم حسینیان می رود سر ختمش و برایش سخنرانی می کند

بازداشت از نوع رکسانا صابری :

ابتدا خبرنگار می شود ، چشمانش تنگ می شود ،ولی چشم و گوشش باز می شود، دستگیر می شود ، ساقی می شود  و مشروبات الکلی می فروشد،جاسوس می شود، حکم اعدام برایش صادر می شود، بعد نامزد کارگردان برایش پیدا می شود، دل رئیس جمهور برای چشم های تنگش ،تنگ می شود ،یک دفعه آزاد می شود . رئیس جمهور و کارگردان رو می پیچاند و می رود آمریکا

بازداشت های تاریخی :

زهراکاظمی :از بس در زندان بهش خوش می گذرد ، سرش را می کوبد به دیوار و می میرد

آیت اله لاهوتی: از بس از دست نعش فرزندش ناراحت می شود که انزجار می گیرد و خود را می میراند!

زهرا بنی یعقوب: اولش دکتر می شه،  آنقدر از دست حجابش و آمریکا ناراحت می شود که خودش را تنبیه می کند و هی نامزدش می گه بیا بریم پارک ،توی پارک امنیت اجتماعی شون زیاد می شه . دستگیر که می شه ، توی زندون یه عده دیگه دکتر می شن،بعد بخاطر تشکر از گشت ارشاد و خانواده محترم رجبی و اینا که باعث شدن اصلاح بشه خودشو دار می زنه تا درس عبرتی بشه برای سایرین

فائزه هاشمی : از بس داخل زندان خوش می گذرد و امن هست . از بیرون فرار می کند و به زندان می برندش تا جانش در امان باشد .

نتیجه اخلاقی : امیدوارم محمد قوچانی و دیگران که این روزها بازداشت شده اند مانند ملوانان انگلیسی متجاوز به خاک ایران باشند و مانند رکسانا جاسوس!